رایحه وصل

الهی بحق فاطمه (س) عجل لولیک الفرج ...
  • اللهم عجل لولیک الفرج 
  • گلزار 
  • اللهم عجل لولیک الفرج 
  • قطره ای از دریا 

خلاصه نویسی کتاب استاد عشق زندگی نامه دکتر حسابی

03 دی 1393 توسط ریحانه سادات



موضوع:
خلاصه نویسی کتاب استاد عشق (زندگینامه دکتر محمود حسابی)
به قلم ایرج حسابی
نشر سازمان چاپ و انتشارات تهران 1380
تعداد صفحات کتاب 216 صفحه
تعداد صفحات خلاصه 6 صفحه متن اصلی
با اندکی تصرف و تلخیص

لیلا امیرپور
molayeghaib@gmail.com

مدرسه علمیه جامعة النور اصفهان
مسابقه خلاصه نویسی
هفته پژوهش – آذر 93







تقدیم به :
آنکه با روح بلندش توانست هزاران نفر را از برکات تعلیم و تعلم در ایران بهره مند سازد
و هر آنکه با زحمات ایشان در پایه گذاری مراکز علمی اکنون رهرو راه علم آموزی است.

و با تقدیم تشکر صمیمانه به همسر مهربانم که مرا یاری نمود









روزی که برف شدیدی آمده بود و پدر برای اینکه راهی برای تردد مادر باز کند ساعت ها در برف ماندند و به شدت مریض شدند وقتی از مدرسه برگشتیم دیدیم پدرمان روی تخت هستند و چنان می لرزند که تخت هم با او تکان می خورد. پدرم تب نوبه داشتند و در تب هزیان می گویند. وقتی گوش دادم می گفتند آیا لزومی داشت که آقای معزالسلطنه به دو بچه کوچک در یک مملکت غریب آن هم وسط جنگ جهانی اول گرسنگی بدهد؟ همین سوال باعث شد که کنجکاو شوم این جمله که پدر همیشه موقع تب و بیماری می گوید یعنی چه؟ بالاخره شبی فرصت را مناسب یافتم و از پدر پرسیدم این جمله که همیشه وقع بیماری می گویید به چه معناست. پدر هم که نمی خواستند ما را ناراحت کنند و شخصیت بزرگ بزرگ یعنی پدرشان نزد ما خراب شود از بیان داستان کودکیشان صرف نظر می کردند تا اینکه شبی خاری در دست من فرو رفت و پدرم با محبت تمام آن را در آوردند و گفتند از فردا شب بعد از انجام تکالیف ، داستان کودکی ام را برایت تعریف می کنم. من بی صبرانه منتظر بودم تا پدر لب بگشایند و قصه کودکی شان را تعریف کنند. قرار ما هرشب از ساعت 12 تا 2 بعد از نیمه شب بود و من بعد از شنیدن چند شب و بخشی از قصه زندگی پدر حیفم آمد که آن را فراموش کنم یا به گوش هم وطنانم نرسانم هرچند پدر به شدت مخالف بودند و هیچگاه برای شهرت و مقام کاری نمی کردند ولی من آنقدر پدر را مردی والا، قوی، سخت کوش، خدمت گذار و بزرگ دیده بودم که بعد از ساعت 2 نصف شب به نوشتن خاطرات ایشان می پرداختم تا شاید حق ایشان را ادا کنم. بهتر این است از زبان خود پدر بگویم:
من و برادرم بچه بودیم خبردار شدیم که مسافرتی در پیش است و از این موضوع خیلی خوشحال بودیم اما آقا و خانم نگران ما بودند و آن موقع علت را نمی دانستیم. دولت وقت آن زمان پدرم را سفیر ایران در بیروت انتخاب کرده بود. حدود یک سال طول کشید تا به بیروت برسیم که سه ماه در بغداد و چهار ماه در سوریه بودیم و در این مدت مشکلات زیادی را تحمل می کردیم.
ما حدود یک سال در بیروت و در خانه ای مجلل زندگی می کردیم ولی این زندگی پایدار نبود از آنجایی که پدر مرد مقام دوستی بود و زمین ها و ثروت های زیادی در جاهای مختلف ایران داشت همواره تلاش میکرد تا مقام بالاتری می گیرد برعکس مادرم که زنی قانع و صبور بود. پدر تصمیم داشت من و برادرم محمد را در مدرسه شبانه روزی بگذارد و با خانم به ایران بازگردد اما مادر قبول نکرد و نزد ما ماند لکن پدر با خونسردی تمام ما را در دیار غربت رها کرد و برای کسب منسب به ایران رفت. پس از چندی خبردار شدیم که پدر با شخصی به نام همدم الدوله که از خانواده سلطنتی بود ازدواج کرده و شب و روز مشغول عیش و نوش خودش است و ما را به کلی از یاد برده است. پدر از همدم الدوله میخواهد تا واسطه شود که نزد شاه مقام بالاتری بیابد.

همدم الدوله هم در عوض از اومیخواهد که ما را ازمنزل سفارت بیرون کند و خرجی ما را هم قطع کند تا ما در مملکت غریب از بین برویم وپیغام میفرستد که ما هرچه زودتر منزل را خالی کنیم.وقتی که مادر از این ماجرا با خبر شدند بسیار نگران و ناراحت شدند اما گفتند هر چه خدا بخواهد. دو بچه کوچک و یک زن جوان با یک مشت اسباب و اثاثیه پشت درب سفارت بودیم. سفارت مستخدمی به نام علی آقا داشت که مرد خوبی بود و اتفاقا تفرشی و همشهری ما بودند و به خاطر مادربزرگ ما یعنی مادر خانم گوهرشاد که زن بزرگی در تفرش بودند احترام زیادی برای مادرم قائل میشدند نمیتوانست این وضعیت ما را ببنید به همین جهت پیشنهاد داد که در یکی از دو اتاق خانه شان زندگی کنیم. حساب کنید تا دیروزخانواده سفیر بودیم و در قصری رویایی زندگی مجللی داشتیم و امروز سربار مستخدم سفارت بشویم. ما به مدرسه می رفتیم و از هزینه خانواده و مدرسه خبر نداشتیم تا اینکه یک روز که در باغ بازی میکردیم ناگهان فریاد جیغ مادر را شنیدیم، فوری به خانه برگشتیم. مادر بی هوش افتاده بود. علی آقا دکتر آورد و مادرم به هوش آمد اما مادر از سینه به پایین فلج شدند ماجرا این بود که مادرهنگام ترک سفارت صندوقچه جواهرات خود را برداشته وخرجی ما را با فروختن آنها تامین میکرد. در آن روز وقتی به سراغ صندوقچه میرود و می بیند که خالی شده است از شدت ناراحتی سکته میکند. پس از این ماجرا مادر از حاج علی خواست که برای ما مدرسه رایگان پیدا کند و او هم با زحمت فراوان مدرسه ای با عنوان مدرسه روحانیون که متعلق به مسیحیان بود پیدا کرد. برای ما سخت بود اما چاره ای نداشتیم. صبح ها به مدرسه می رفتیم و بعد از ظهر ها برای تامین هزینه درمان مادر کار میکردیم و برای غذا و لباس پولی نمیماند لذا مجبور می شدیم شبها به درب منازل مردم برویم و نان خشک را از آشغال ها جدا کنیم و به خانه بیاوریم. در خانه نان ها را خشک میکردیم و پس از خشک شدن شکم مان را سیر میکردیم و برای تامین قند بدن یک نوع میوه بود که در بیروت فراوان و مجانی بود استفاده میکردیم و مقداری نیز برای زمستان خشک میکردیم.
زمانی که نه سال داشتم روزی پدر به بیروت آمد و به مادر گوهرشاد گفت که برای بچه ها دایه میگیریم تا در اینجا درس بخوانند و شما باید به سر خانه و زندگیتان در ایران بازگردید و مادر هم به امید اینکه ما از این وضع بیچارگی نجات پیدا کنیم پذیرفت. پدر او را در کشتی نزدیک ستون نشاند از آنجایی که مادر رفتار مناسبی در ایران با غلامان خانه داشت، غلامان علاقه زیادی به مادر داشتند و او را از قصد پدر آگاه کند که پدر قصد دارد اورا از بچه ها جدا کند تا هم بچه ها در تنهایی اینجا از بین بروند و هم مادر را در تهران تنها رها کند، وقتی که مادر از این نقشه مطلع میشوند سرشان را محکم به ستون کشتی می زنند، و به شدت خونریزی میکنند پدر هم به خیال اینکه با این خونریزی شدید مادر میمیرد او را از کشتی خارج کرد و مادر دوباره با این نقشه نزد ما ماند.

همچنین 14 سال داشتم که و پدرم فهمیده بود که ما در منزل حاج علی زندگی می کنیم، یک سفر به بیروت آمد و جشن بزرگی در کاخ سفارت که آن طرف حیاط بود برگزار و من و برادرم را لباس های گران قیمت پوشاندند و نزد همه به برادرم پول و به همه به برادرم پول و به من که میدانست پول قبول نمی کنم یک جعبه پرگار داد. اما من دلم شور میزد، به حاج علی گفتم چه شده که تا دیروز ما نان شب نداشتیم و پدر از حال ما خبر نداشت و الان به تن ما لباس گران قیمت پوشانده و به ما هدیه می دهد، حاج علی هم که می دانست دهنم قرص است گفت همان اتفاقی که در 9 سالگیت برایتان اتفاق افتاده قرار است فردا صبح رخ دهد یعنی پدرتان شما دو تا برادر را در بیروت رها کند و مادرتان را جدا کند و به تهران ببرد.
حاج علی دلش سوخت و فورا نامه ای به یکی از دوستانش در جنوب بیروت نوشت و از او خواست اتاقی در حیاط خانه اش به ما بدهد. باید شبانه اثاث را می بردیم. من از ساعت 1 تا 4:30 با این حال که چهارده سال بیشتر نداشتم تمامی اثاث مادر و منزل را از خانه حاج علی به جنوب بیروت بردم. آخرین محموله هم مادر بود که روی پشتم کولشان کردم روی گاری گذاشتم و به جنوب بیروت بردم، وقتی پدر فهمید که من و مادر از دستش فرار کردیم، محمد را هم بیرون کرد و گفت تو هم برو پیش همان محمود سمج.
بالاخره با تمام مشکلات در 17 سالگی لیسانس ادبیات را گرفتم و 19 سال داشتم که لیسانس بیولوژی و پس از آن در 22 سالگی مدرک مهندسی راه و ساختمان را اخذ کردم. در آن زمان با نقشه کشی و راه سازی با امرار معاش خانواده کمک کردم، با یک مهندس فرانسوی آشنا شدم و او مرا به یک شرکت راهسازی که راه بین سوریه و لبنان را می ساخت معرفی کرد. من آنجا مسئول گروه شدم. کارگران محلی بودند و شب ها به خانه می رفتند و من می ماندم و شغال ها و گرگ ها و تا چندین ماه شب های سرد را به تنهایی با این اوصاف به سر می بردم شبی پشه مالاریا من را نیش زد و من از آن موقع به بعد دچار تب نوبه شدم. مرگ را می دیدم. البته به لطف خدا یکی از کارگران به کمک دکتر فرانسوی به وسیله قرص های گنه گنه مرا مداوا کرد. یکروز برای بازرسی آمدند و از پیشرفت کار تعجب کردند وعلت را جویا شدند من هم علت را هم دین بودنم با کارگران اعلام کردم و حرف شنوی کارگران از من را شیعه بودنم بیان کردم. به همین جهت مهندسین فرانسوی مرا به جای دیگر که کارگران شیعه با مهندسین فرانسوی مسیحی همکاری نمی کردند فرستادند. در این ایام مشغول به خواندن مهندسی معدن شدم. و در معادن آنجا کار می کردم. مسئولین شرکت فرانسوی که از کار من راضی بودند پیشنهاد دادند که من در دفتر مرکزی شرکت در پاریس برویم و آنجا کار کنم در همین فاصله برادرم که به ایران آمده بود 700 تومان کمک هزینه تحصیل از ایران برایم گرفت وما به پاریس رفتیم.

من و برادرم در رشته حقوق تحصیل کردیم ولی مادرم همواره نسبت به رشته حقوق نگران بودند و میگفتند اگر شما فردا روزی وکیل یا قاضی شدید و رای درستی صادر نکردید یا دفاع نادرستی کردید من زیر خاک جواب خدا را چه بدهم؟ ما همواره از علم مادر استفاده می کردیم. او با وجود افلیج بودن به ما درس قرآن، آموزه های دینی، حافظ، گلستان و بوستان سعدی، دیوان و مثنوی مولانا، و فرهنگ اسلامی میدادند.
روزی در پارکی بودیم که پیرمرد افلیجی که سال گذشته در سال گذشته با او در همین پارک آشنا شده بودیم را دیدم که راحت بر روی پاهایش راه می رفت علت درمان او را از پسرش پرسیدم. پسرش چگونگی معالجه پدرش را برای ما شرح داد و این اتفاق باعث شد که ما به انگیزه درمان مادر حقوق را راها کردیم و به رشته پزشکی مشغول شدیم. من در طی 4 سال و برادرم طی 6 سال توانستیم پزشکی را تمام کنیم. من در بیمارستان پاریس مشغول شدم. به دلیل مطالعه زیاد در کودکی و نداشتن پول برای خرید عینک چشمم به شدت ضعیف شده بود. نمره چشمانم 13.5 میوپ (نزدیک بین) و آستیگمات و دوبینی هم داشت. به همین خاطر چیزهای خیلی ریز را از فاصله دور بهتر می دیدم. و رگ مریض هایی که به سختی پیدا می شد را به من می سپردند ولی از این کار خسته شدم و تصمیم گرفتم رشته ای را انتخاب کنم که بدون فرمول نباشد و انسان را اذیت کند. پس رشته ریاضیات عمومی را انتخاب کردم. و بعد از دو سال لیسانسش را گرفتم. سپس بخاطر کنجکاوی ام در آسمان و کهکشان رشته ستاره شناسی خواندم و در سرمای شدید کوه های آلپ 37 تا 38 درجه زیر صفر محاسبات نجومی انجام می دادم و ستارگان را رصد می کردم و همین باعث بیماری سینوزیت، ذات الریه و سینه پهلو شد. و به شدت مریض شدم. و مجبور بودم در رختخواب استراحت کنم. برای اینکه در رختخواب وقتم تلف نشود شروع به خواندن کتاب های مربوط به رشته ی جدید مهندسی برق کردم چون کارخانه های برق و راه آهن فرانسه به شدت به مهندس برق نیاز داشتند. حیف است وقت را تلف کنیم انسان باید قدر لحظه لحظه عمرش را بداند، وقتی جوان و پر حوصله است. فهمیدن و آگاه شدن نوعی عبادت و تشکر از زحمات و دستاوردهای خداست. در رشته مهندسی برق بعد از دوسال فارغ التحصیل شدم اما راننده تاکسی شدم. بعد از گرفتن فوق لیسانس برق بالاخره در راه آن برق فرانسه مشغول شدم که با وجود حسادت های مهندس های خارجی و انجام بلاهای متعدد که سر من آوردند روزی برای تعمیر در بالای بالکن تعمیر لوکوموتیوها رفتم، ریل های قطار را دیدم که در افق به هم می رسیدند به فکر فرورفتم که آیا مفهوم زندگی همین است؟ هر روز بروم سر کار و لوکومتیو را تعمیر کنم که دو ساعت دیگر آنطرفتر پاریس به هم برسند؟ حتما زندگی مفهومی فراتر از این دارد. تمام شغل ها وتحصیلاتی که داشتم مرا قانع نکرده بود. به سراغ دکتر ژانه رفتم و از او کمک

خواستم وی عصبانی شد و گفت نمی فهمم چرا هر چند سال یکبار رشته ات را عوض می کنی؟اما همسر مهربانی داشت که به دکتر ژانه پیشنهاد داد تا برای من دکتر فابری را معرفی کند. دکتر فابری بعد از مصاحبه ای با من پیشنهاد داد تا در رشته ی علوم پایه و فیزیک تحصیل کنم اما ورود من را به این رشته منوط به قبولی در آزمون علمی دانست. موقعی که زمان امتحان فرا رسید. پروفسور نقشه ها و محاسبات مرا دید گفت: تو چرا رفتی مهندسی خواندی؟ تو باید از اول فیزیک می خواندی؟ آن لحظه یکی از بهترین لحظات زندگی من بود یا بهترین انتخابی که خط و مشی زندگی مرا تعیین کرد. بعد از سه سال دکترای فیزیکم را با درجه ممتاز و تبریک هیئت علمی گرفتم. من چند نظریه در تحقیقاتم در زمینه فیزیک ارائه دادم. یکی حساسیت های سلولهای فتوالکتریک دیگری عبور نور از مجاورت ماده و نظریه بی نهایت بودن ذرات. برای مطرح کردن نظریه ها با دانشمندانی چون بور، فرمی، بورن، دیراک، شرودینگر و پرفسور انیشتین دیدار کردم. به عنوان یکی از 5 نفر برگزیده در کرسی انیشتین حضور پیدا کردم. چهره انیشتین آرام، مهربان و ساده بود. ایشان بسیار مودب و صمیمی برخورد می کردند. نظریه بی نهایت بودن ذرات را ارائه دادم و یک ماه بعد در دیدار بعدی به من گفتند: باید به شهامت بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را در جهان متحول می کند ولی باید بیشتر روی آن کار کنید. من بسیار خوشحال بودم و در پوست خودم نمی گنجیدم، حتی ایشان مرا رها نکرد بلکه آزمایشگاه مجهزی برای ادامه تحقیقات در اختیارم گذاشتند و با حضور من در آزمایشگاه نور ودیدگان در شیکاگو هماهنگی کردند. در آنجا همه چیز حتی طلا برای آزمایش و تحقیقاتم در اختیار داشتم و آزمایشاتم را انجام دادم و به نتیجه رسیدم. روز ارائه نظریه من فرا رسید انیشتین بود و جمعی از پروفسوران بزرگ. اضطراب زیادی داشتم، ولی انیشتین با احوالپرسی اضطرابم را از بین برد، بعد از یک ساعت توضیح و ارائه معادلات و نتایج کارم در پایان دفاع، انیشتین به من تبریک گفت و بعد از تاییدیه ایشان نشان کوماندور دولالوژیون دونور که بالاتر نشان علمی فرانسه بود را به من دادند. در هنگامی که در کنار بهترین استاد جهان بودم و بهترین امکانات رفاهی را داشتم روزی صدای دلنشین شنریزه های خیابان دانشگاه مرا به یاد خانه کودکیم با حیاط شنی انداخت، پس تصمیم گرفتم به ایران بازگردم.
به ایران آمدم و خانه ای نزدیک میدان شاهپور برای سه نفرمان کرایه کردم. برای کار به هرجا سر زدم ولی هیچ کاری پیدا نکردم و همان مشکلات بیروت شروع شد. نزد آقای نصرالسلطان در دیوان عالی کشور رفتم. او پیشنهاد کار آزاد را داد و چون سرمایه ای نداشتم گفت نزد پدرت که از ثروتمندان کشور است برو. اول تصمیم گرفتم نروم ولی بعد گفتم شاید بعد از این همه سال اوضاع عوض شده باشد.

وقتی به خواندن پدر رسیدم بعد از بیان رشته های تحصیلی و موفقیت هایم که پدر اصلا حوصله شنیدنشان را نداشت درخواتس خود را گفتم که 800 تومان به من قرض بدهید تا کارخانه چوب بری درست کنم ولی پدر با صدای بلند فریاد زد از کجا بیاورم چرا دست از سرم برنمیداری؟
من برگشتم از رفتار پدر شوکه شده بودم و دوباره نزد نصرالسلطان رفتم. ایشان وزارت راه و شوارع را به من پیشنهاد دادند. آنجا ماموریت یافتم که جاده بندرلنگه به بوشهر را نقشه برداری کنم. در این راه سختی زیادی کشیدیم، هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی کردیم و …  بالاخره بعد از دوسال نقشه را کامل کردم و به تهران برگشتم وقتی نقشه را به معاون وزارت که خودش مرا به ماموریت فرستاد تحویل دادم از نحوه برخورد او فهمیدم او اصلا از کار مهندسی و علمی سر در نمی آورد. خود را به وزیر رساندم و از تحصیلاتم گفتم، او نیز مرد دلسوزی بود و اتاقی در وزارتخانه به من داد من یک تابلوی بالای اتاق کوبیدم و نوشتم مدرسه مهندسی ایران وزرات طرق. این اولین مدرسه ی مهندسی ایران بود. همه ی دروس را باید خودم تدریس می کردم به زحمت 11 نفر استخدام کردیم رفته رفته با کمک همین دانشجویان یک آزمایشگاه ساختیم و اولین رادیوی ایران که حدود یک متر و نیم بود را در آنجا ساختم. اولین ایستگاه هواشناسی در کشور را هم در پشت بام همان دو اتاق دانشگاه ساختیم. پس از آن طرح دانشگاه و دانشکده را ارائه کردم. خلاصه اسم طرح شد پیشنهاد تاسیس دانشگاه تهران. بخاطر اینکه وزیر و وزرای وقت مانع می شدند مجبور شدیم با خود شاه در میان بگذاریم. شاه یک زمین در اختیار ما گذاشت یک حواله 100000 تومانی برای ساخت دانشگاه داد. و دانشگاه تهران را ساختیم. وقتی دکتر مصدق نخست وزیر شد مرا به عنوان اولین رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت نفت انتخاب کرد. پس از مدتی دکتر مصدق مرا وزیر آموزش و پرورش و ارشاد و علوم و آموزش عالی کرد. پدرم با شنیدن اینکه مقامات مهمی گرفته ام شوکه شده بود و فکر می کرد که من قصد تسویه حساب دارم برای همین میخواست خانه شمیران را به من بدهد. اما من قبول نکردم و او را مطمئن کردم که هیچ تعرضی به اموال شما نمی کنم و قصد جبران ندارم. ولی پدر نزد پدربزرگ مادریمان رفت و او را واسطه کرد تا خانه را قبول کنم و به اصرار زنم این خانه را قبول کردم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی این خانه را به تجهیزات آزمایشگاهی پژوهشی و صنعتی مجهز کردم و 120 نفر از مهندسین در اینجا تحصیل کردند.




و اما …
پروفسور سید محمود حسابی پدر علم نوین و مهندسی ایران پس از تحمل رنج ها و مشکلات فراون و کسب افتخارات و مدارج گوناگون و به زانو در آوردن علم نوین، تاسیس چندین دانشگاه و کتابخانه و کسب مدارج علمی فراوان و خدمات بی شمار به ایران اسلامی و به یادگار گذاشتن ایرج و انوشه و دو نوه (پریشاد و پارسا) در سن 90 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و در تفرش محل تولدش به خاک سپرده شد.
روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

تحصیلات
لیسانس ادبیات از دانشگاه آمریکایی بیروت (۱۲۹۹ ه. ش
لیسانس مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه فرانسوی بیروت (۱۳۰۱ ه. ش
لیسانس ریاضیات، ستاره‌شناسی و زیست‌شناسی از دانشگاه آمریکایی بیروت (۱۳۰۳ ه. ش
لیسانس مهندسی برق از دانشکده برق پاریس (۱۳۰۴ ه. ش
لیسانس مهندسی معدن از مدرسه عالی معدن پاریس (۱۳۰۵ ه. ش
دکتری فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه (۱۳۰۵ ه. ش

مناصب سیاسی
وی در سال ۱۹۵۷ به عنوان سناتور انتصابی تهران وارد دوره چهارم مجلس سنای ایران شد. وی همچنین وزیر آموزش و پرورش کابینه محمد مصدق در سال‌های ۱۹۵۱-۱۹۵۲ بوده‌است.
جوایز و افتخارات
۱۳۴۹ - دریافت عنوان «استاد برجسته دانشگاه تهران
۱۳۶۵ - برگزاری کنفرانس سالانه فیزیک ایران در ۱۳۶۵ در گرامی‌داشت محمود حسابی
نشان لژیون دونور فرانسه
و
اقدامات علمی و اجرائی
اولین نقشه‌برداری فنی و تخصصی کشور (راه بندرلنگه به بوشهر)
اولین راهسازی مدرن و علمی ایران (راه تهران به دربندسر)
پایه‌گذاری اولین مدارس عشایری کشور
پایه‌گذاری دارالمعلمین عالی (دانشسرای عالی)
ساخت اولین رادیو در کشور
راه‌اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور
راه‌اندازی اولین مرکز زلزله‌شناسی کشور
راه‌اندازی اولین رآکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور
راه‌اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران
محاسبه و تعیین ساعت رسمی ایران
پایه‌گذاری اولین بیمارستان خصوصی در ایران، به نام بیمارستان گوهرشاد
شرکت در پایه‌گذاری فرهنگستان ایران و ایجاد انجمن زبان فارسی
تدوین اساسنامه طرح تاسیس دانشگاه تهران
پایه‌گذاری دانشکده فنی دانشگاه تهران
پایه‌گذاری دانشکده علوم دانشگاه تهران
پایه‌گذاری شورای عالی معارف
پایه‌گذاری مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی در دانشکده علوم دانشگاه تهران
پایه‌گذاری بخش آکوستیک در دانشگاه واندازه‌گیری فواصل گامهای موسیقی ایرانی به روش علمی
پایه‌گذاری انجمن موسیقی ایران و مرکز پژوهش‌های موسیقی
پایه‌گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و دبیرستانی
پایه‌گذاری موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران
پایه‌گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران
پایه‌گذاری سازمان انرژی اتمی ایران
پایه‌گذاری اولین رصدخانه نوین در ایران

هـ
پایه‌گذاری مرکز مدرن تعقیب ماهواره‌ها در شیراز
مشارکت در پایه‌گذاری مرکز مخابرات اسدآباد همدان
پایه‌گذاری کمیته پژوهشی فضای ایران
ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور در ساختمان دانشسرای عالی در نگارستان دانشگاه تهران
تدوین اساسنامه و تاسیس موسسه ملی استاندارد
تدوین آیین نامه کارخانجات نساجی کشور و رساله چگونگی حمایت دولت در رشد این صنعت
پایه‌گذاری واحد تحقیقاتی صنعتی سغدایی فیزیک اپتیک، هوش مصنوعی
راه‌اندازی اولین ژنراتور آبی تولید برق در کشور
ایجاد اولین کارگاه‌های تجربی در علوم کاربردی در ایران
ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه در کشور
تاسیس واحد تحقیقاتی صنعتی سغدایی
تشکیل و ریاست کمیته پژوهشی ایران

آثار
آثار به جای مانده از محمود حسابی در زمینه‌های فیزیک، زبان فارسی و … شامل ۲۱ کتاب و مقاله‌است. برخی از مهمترین آثار وی عبارتند از
کتاب‌های فیزیک دبیرستان ۱۳۱۸
کتابی در تفسیر امواج دوبر در شش رساله، دانشگاه تهران ۱۹۴۶
مقاله ذرات پیوسته، در نشریه آکادمی علوم آمریکا ۱۹۴۷
مقاله اثبات نظری بیشتر بودن جرم ذرات شارژ شده به وسیله نور نسبت به الکترون
مقاله مدل ذرات بی‌نهایت گسترده، نشریه فیزیک فرانسه ۱۹۵۷
کتاب دیدگانی فیزیک دانشگاه تهران ۱۳۴۰
رساله نظریه ذرات بی‌نهایت گسترده، دانشگاه تهران ۱۹۷۷

ی


فرم در حال بارگذاری ...

وهابی که با روضه امام حسین(ع) شیعه شد

22 آبان 1393 توسط ریحانه سادات

عقیق: «وقتی صدای مقتل‌خوانی روز عاشورا را شنیدم دلم لرزید. تا قبل از آن آنقدر تفکرات وهابیت در ذهنم رخنه کرده بود که با اینکه بر حق بودن حرف‌های همسرم ‌در مورد تشیع را قبول داشتم اما نمی‌‌توانستم آنها را بپذیرم تا اینکه آن نوای آسمانی به گوشم رسید و انگار خدا درهای معرفتش را به روی دلم باز کرد».

این حرف‌های «‌سیتی‌ورده الجنه» اندونزیایی است؛ زنی که همسرش شیعه شد‌ و از او نیز خواست مذهب تشیع را انتخاب کند. او ابتدا نمی‌پذیرفت ولی درنهایت پذیرفت. شاید زمانی که به‌عنوان مربی، دین وهابیت را تبلیغ می‌کرد هیچوقت تصور نمی‌کرد که بخواهد روزی جزو شیعیان شود اما حالا بعد از گذشت چند سال از شیعه شدنش معتقد است آرامشی نصیبش شده که حاضر نیست آن را با چیزی عوض کند و خودش را مدیون امام حسین(ع) می‌داند. شوهرش (احمد مرزوقی) هم حرف‌های جالبی برای گفتن دارد. او که این روزها مشغول تحصیل در سطح 4 حوزه است خدا را شکر می‌کند که شیعه است. هر دو لهجه شیرینی دارند و نکته‌های شیرین‌تری را برای ما روایت می‌کنند گفتگوی خبرنگاران عقیق و آیه را با این خانواده مسلمان بخوانید؛.


آقای مرزوقی! چه شد که سر از ایران و شهر قم و حوزه در‌آوردید؟

من در دانشگاه ابن سعود شهر جاکارتای اندونزی تحصیل می‌کردم‌. ورود به این دانشگاه خیلی سخت بود و من در رشته تخصصی زبان عربی درس می‌خواندم. آن زمان مذهب من تسنن شافعی بود اما علاقه زیادی به خواندن کتاب‌های مختلف در مورد تشیع داشتم و همیشه کنجکاو بودم بدانم این مذهب چه حرفی برای گفتن دارد. همان زمان بود که با امام خمینی(ره) و کتاب‌هایشان آشنا شدم. مطالعه کتاب‌های ایشان در ذهنم جرقه‌ای زد تا بیشتر در مورد مذهب تشیع بدانم. از همان زمان شروع به تحقیق در مورد تفاوت شیعه و سنی کردم‌.

آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودید؟

خیر، وقتی ازدواج کردم هم هنوز شیعه نشده بودم اما تمایل زیادی به این مذهب پیدا کرده بودم و در این زمینه خیلی مطالعه می‌کردم.

چطور با همسرتان آشنا شدید؟ ‌

یکی از آشنایان ما را به هم معرفی کرد.

خانم الجنه! شما زمانی که با همسرتان ازدواج کردید می‌دانستید که ایشان می‌خواهند شیعه شوند؟

نه، اصلا نمی‌‌دانستم. آن زمان که شوهرم در دانشگاه درس می‌خواند و مطالعات خود را در مورد مذهب تشیع آغاز کرده بود من در دبیرستانی تحصیل می‌کردم که وهابی‌ها در آن نفوذ زیادی داشتند و هر روز کلاس‌های مختلفی را برایمان می‌‌گذاشتند که یکی از آنها «حلقه‌های معرفت» بود. من توسط معلمینم جذب این حلقه‌ها شدم. چند ماهی گذشت و تاثیر این آموزش‌ها در من آنقدر زیاد شده بود که به یک وهابی تمام‌عیار تبدیل شدم.


پس با این تفاوت تفکر چطور با آقای مرزوقی ازدواج کردید؟

‌من اصلا یک‌بار هم احمد را ندیده بودم‌. چون آن زمان غرق تفکرات وهابیت بودم. در وهابیت قوانین و مسائل خاصی وجود دارد که از دین اسلام فراتر می‌روند. یکی از این قوانین این بود که زن و مرد قبل از آنکه خطبه عقد بین‌شان جاری شود حق ندارند همدیگر را ببینند. من او را ندیده بودم.

پس با این حساب حتما بعد از ازدواج اتفاقات جالبی در زندگی‌تان افتاد؟ شما با دو عقیده کاملا متفاوت چطور با هم کنار آمدید؟

کمی که از ازدواجمان گذشت تازه فهمیدم که احمد به مذهب تشیع علاقه دارد و در حال مطالعات گسترده است. او هم متوجه شده بود که من به تسنن افراطی یعنی همان وهابیت گرایش پیدا کرده‌ام. خانواده من از این موضوع یعنی گرایشم به وهابیت احساس خطر می‌کردند. پسرخاله‌ام که از دوستان احمد بود از او خواست فکری به حال من بکند. چون وهابی‌ها همه چیز را حرام می‌دانند؛ وجود تلویزیون در خانه، کار کردن در مناصب دولتی و خیلی چیزهای دیگر. طبیعی بود که بین ما اختلافات زیادی به‌وجود بیاید. کمی که از ازدواجمان گذشت شوهرم گفت می‌خواهد شیعه شود. حالا خودتان تصور کنید منِ وهابی افراطی با یک شوهر شیعه آن هم با تبلیغات منفی‌ای که وهابیت در مورد شیعه انجام می‌دادند واقعا نمی‌‌دانستم چه کار کنم.

تبلیغات منفی وهابیت علیه شیعیان چطور انجام می‌شد؟

به هر روشی که فکرش را بکنید. با دروغ، تهمت و افترا. مثلا در جلساتشان که مردم اهل تسنن اندونزی حضور داشتند می‌گفتند شیعیان قرآنشان با مسلمانان دیگر فرق دارد. یادم هست یک‌بار در یک سخنرانی کتاب «مفاتیح‌الجنان» را نشان ‌دادند و گفتند این قرآن شیعیان است!

آقای مرزوقی! شما با این حساب نگران نبودید که اگر شیعه شوید بلایی سرتان بیاورند؟

‌نه، اصلا نگران نبودم. البته مردم تقصیری ندارند. چون اخباری که از ایران در اندونزی به گوش مسلمانان می‌رسانند خلاف واقع و دروغ محض است. مثلا این ‌طور عنوان می‌کنند که ایران با صهیونیست‌ها رابطه دوستی پنهانی دارد در حالی که این طور نیست. آنها به هر راهی که شده می‌خواهند شیعیان را بکوبند. البته وظیفه شیعیان در این زمینه سنگین است و کوچک‌ترین کوتاهی در آن عواقب جبران‌ناپذیری دارد.

منظورتان از این وظایف سنگین و ضرورت کوتاهی نکردن شیعیان چیست؟

در کشورهای مسلمان مثل اندونزی و مالزی ایران را به نام یک کشور شیعه و هر ایرانی را یک شیعه می‌دانند. به همین دلیل وهابی‌های افراطی که در سال‌های اخیر نفوذشان در اندونزی بیشتر از قبل شده از هر موضوعی علیه شیعیان استفاده می‌کنند. همین مسئله وظیفه شیعیان را سخت‌تر می‌کند. شیعیان باید در رفتارشان دقت بیشتری داشته باشند. بزهکاری در هر کشور و ملتی هست اما در اندونزی این طور علیه شیعیان تبلیغ می‌شود که همه آنها خلافکارند. متاسفانه بیشتر از 200 نفر از ایرانیان به‌ظاهر شیعه به‌دلیل قاچاق مواد مخدر در زندان‌های اندونزی به‌سر‌می‌برند و چند نفری از آنها به همین جرم اعدام شده‌اند. وهابی‌ها دستاویز خوبی برای زیر سوال بردن شیعیان و تبلیغات منفی‌شان پیدا کرده‌اند.

خانم الجنه! بالاخره تکلیف وهابیت شما و تشیع همسرتان چه شد و به چه نتیجه‌ای رسیدید؟ آن طور که شما از جو خانه‌تان گفتید حتما بحث و مشاجره بین‌تان زیاد اتفاق می‌افتاد. درست است؟

بله، قهر و دعوا و مشاجره بیشتر از جانب من بود. همسرم من را دعوت به مطالعه می‌کرد و با استناد به منابع در مورد عقلانیت تشیع ساعت‌ها برایم حرف می‌زد و با مهربانی از من می‌خواست با دلم به این حرف‌ها گوش دهم اما من نمی‌‌توانستم بپذیرم. حر‌ف‌های همسرم آنقدر منطقی و قابل قبول بود که من هیچ بهانه‌ای برای رد کردنشان نداشتم اما انگار در گوش‌هایم پنبه کرده بودند.

این داستان تا چه زمانی ادامه داشت؟

این مسئله همین‌طور ادامه داشت تا اینکه یک روز همسرم یک سی‌دی به من داد و از من خواست به آن گوش دهم. به او گفتم محتوای سی‌دی چیست، که گفت آن را گوش کن. هیچوقت آن روز را از یاد نمی‌‌برم. سی‌دی را در دستگاه گذاشتم و به آن گوش دادم. صدای مقتل‌خوانی روز عاشورا بود. نمی‌‌دانم آن روز چه اتفاقی افتاد و در دلم چه گذشت اما انگار خدا درهای دلم را باز کرد. من همان زمان بود که بدون هیچ مقاومتی مذهب تشیع را با جان و دل پذیرفتم و از آن روز امام حسین(ع) و زیارت عاشورا به یکی از دلبستگی‌هایم تبدیل شد. معتقدم اگر امام حسین و کربلا نبود مذهب تشیع این ‌طور پا‌برجا باقی نمی‌‌ماند. به‌نظر من امام حسین(ع) تنها کلید بیدار کردن دل‌های خفته است. آن همه حرف و دلیل نتوانست مثل مقتل‌خوانی روز عاشورا این ‌طور بر دلم تاثیر بگذارد و تردیدم را به یقین تبدیل کند. همسرم نیز می‌گوید معارف حسینی نقش زیادی در هدایتش داشته‌اند. وهابی‌ها امروز متوجه تاثیر عجیب واقعه کربلا روی مسلمانان شده‌اند؛ تا جایی که در عاشورای سال گذشته با نفوذی که در حکومت دارند توانستند برگزاری هر نوع مراسم عزاداری امام حسین(ع) توسط شیعیان را ممنوع کنند. وهابی‌ها با چاقو، شمشیر و اسلحه به محافل شیعیان اندونزی حمله می‌کنند و مانع فعالیت آنها می‌شوند. این در حالی است که اندونزی کشور آرامی است و مردمش بسیار مهربانند. ‌

آن زمان که شیعه شدید هنوز در اندونزی زندگی می‌کردید؟

بله

واکنش خانواده‌تان نسبت به تغییر مذهب شما چه بود؟

خانواده‌ام از تشرف من به مذهب تشیع استقبال کردند به‌طوری که همه اعضای خانواده‌ام تحت تاثیر این اتفاق معنوی در زندگی من قرار گرفتند و با حرف‌های منطقی‌ای که همسرم در مورد تشیع می‌گفت آنها هم شیعه شدند.

حتما دوستان وهابی‌تان از این تصمیم شما شگفت‌زده شدند. درست است؟

دقیقا باید گفت شگفت‌زده شدند. آنها برخوردهای تند و زننده و غیرانسانی‌ای با من داشتند. چون باور این مسئله برایشان سخت بود. آخر من یکی از عزیزان آنها بودم و به‌عنوان مربی وهابیت در برنامه‌هایی که برای کودکان و نوجوانان برگزار می‌کردند فعالیت می‌کردم. وقتی متوجه شیعه شدنم شدند جلوی پایم تف می‌انداختند و به من ناسزا می‌گفتند و جواب سلامم را نمی‌‌دادند. ‌


از برگزاری کلاس‌های وهابیت برای جذب نوجوانان و جوانان در اندونزی گفتید. لطفا کمی در مورد روش‌های آنها توضیح ‌دهید.

وهابی‌های افراطی در سال‌های اخیر فعالیت گسترده‌ای را برای جذب مسلمانان اهل تسنن در اندونزی انجام داده‌اند. جالب است که برای جذب آنها از روش‌هایی استفاده می‌کنند که خودشان در جلسات آموزشی از حرام بودن آنها می‌گویند. برای مثال آنها موسیقی را حرام می‌دانند اما برای جذب نوجوانان اندونزیایی در برنامه‌هایشان از موسیقی‌های آنچنانی استفاده می‌کنند. آن زمان که من در کلاس‌هایشان درس می‌خواندم می‌گفتند کار کردن در مناصب دولتی حرام است اما حالا بسیاری از همان‌ها در مناصب مختلف دولتی در اندونزی مشغول کارند! روش‌های آنها خاص خودشان است. آنها قرآن را می‌خوانند اما آن را به روش خودشان و به نفع خودشان تفسیر می‌کنند. هزاران بار خدا را شکر می‌کنم که به‌وسیله امام حسین(ع) ما را هدایت کرد



فرم در حال بارگذاری ...

گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام

11 آبان 1393 توسط ریحانه سادات

سخنران دکتر رفیعی

موضوع : گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام

الْحَمدُ لِلّهِ الَّذِي عَلا فِي تَوَحُّدِهِ وَ دَني فِي تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فِي سُلْطَانِهِ وَ عَظُمَ فِي أرْکانِهِ فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّياحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصّْخُورِ مَيَدَانَ أرْضِهِ ثُمَّ الصَّلوهُ وَالسَّلامُ عَلي حَبيبِهِ وَ خِيَرَتِهِ أبِي القاسِمِ المُصطَفَي مُحَمّد وَعَلي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ لاسِيَّمَا بَقيَّه اللّهِ فِي الأرَضينَ.

مقدمه

امروز اولين روز ماه محرم است، ماه عزاداري سرور و سالار شهداي کربلا حضرت اباعبدالله عليه السلام ، ماهي که ائمة معصومين علیهم السلام ، نسبت به اقامة عزاي امام حسين عليه السلام و اشک و گريه بر اباعبدالله علیه السلام ، و برپايي مجالس عزاداري سفارش کرده اند.

سفارش امام رضا عليه السلام به ريان بن شبيب

شخصي به نام ريّان بن شبيب مي گويد: خدمت امام رضا عليه السلام رفتم، امام رضا علیه السلام فرمود: مي داني امروز چه روزي است؟ امروز روزي است که حضرت زکرياي پيغمبر دعا کرد و از خدا اولاد خواست، دعايش به اجابت رسيد و خداوند حضرت يحيي را به او داد. سپس امام هشتم عليه السلام فرمودند: ريّان بن شبيب، محرم ماهي است که قبل از اسلام و قبل از آن که پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مبعوث شود، در جاهليت اين ماه را محترم مي شمردند و مي گفتند: جنگ در اين ماه جايز نيست، کشتار در اين ماه جايز نيست. حتي مشرک ها و غيرمسلمان ها هم قبل از اسلام: «يُحَرِّمونَ فِيهِ الظّلْمَ وَ الْقِتَالَ»؛ جنگ را در ماه محرم ممنوع مي دانستند به همين دليل هم به آن محرم مي گويند. اين نامگذاري مربوط به قبل از اسلام است. سپس امام رضا عليه السلام فرمود: اما ماهي که کافرها و مشرک ها در آن جنگ نمي کردند و مي گفتند جنگ حرام است، در اين ماه بني اميّه به اسم اسلام و دين حرمت امام حسين عليه السلام را شکستند و او را مظلومانه به شهادت رساندند، بعد امام رضا علیه السلام فرمود: يا ابن شبيب، اي پسر شبيب؛ «إنْ کُنْتَ بَاکِياً لِشَيءٍ»؛ اگر خواستي بر چيزي گريه کني - اگر مصيبت و داغي ديدي، اگر عزيزي از دست دادي- «فَابْکِ للحُسَينِ بْنِ عَلِيّ»، براي عزيز خودت گريه نکن، براي حسين ما اشک بريز و گريه کن، «فَإنَّهِ ذُبِحَ کَمَا يُذْبَحُ الْکَبْشُ».[۱]

اشکال و شبهه در مورد عزاداري امام حسين عليه السلام

در روايات به عزاداري و گرية بر اباعبدالله علیه السلام سفارش شده است گر چه امروزه بعضي ها اشکال مي کنند که گريه بر ميّت و شهيد و کسي که از دنيا رفته چه اثري دارد؟ گاهي در آثار وهابي ها و نوشته هاي بعضي از افراد اين اشکال ديده مي شود که گريه يعني چه؟ اين گريه به چه معناست؟ چرا بايد براي کسي که ۱۴ قرن قبل به شهادت رسيده است اشک بريزيم؟ دليل اين اشک و بکاء چيست؟ من در توضيح اين مطلب يک نکته اي را بگويم؛ اگر دقت فرماييد، شايد پاسخ اين سؤال روشن شود. اخيراً زياد ديده ام بعضي از نويسندگان در نوشته هايشان اشکال مي کنند که اين اشک چه معنايي دارد؟ اين گريه چه مفهومي دارد؟

انوع گريه

به طور کلي ما پنج نوع گريه داريم؛ اما بعضي از بزرگان در کتاب هايشان نوشته اند چهار نوع گريه داريم. من با توجه به روايات يک نوع ديگر را اضافه کرده ام. مرحوم آقاي بهاري کتابي دارد به نام «الدَّعوَه الحُسينيَّه» ايشان اين کتاب را در ردّ کساني نوشته است که بر گريه و زيارت امام عليه السلام اشکال مي کنند. ايشان در آن کتاب اين مطلب را دارد که گريه چهار گونه است. به نظر بنده چهار گونه گريه براي امام حسين عليه السلام هم مي تواند باشد. گريه به دو قسمت تقسيم مي شود: ۱- گرية مثبت، ۲- گرية منفي. گريه منفي مثل اينکه به کسي بگويند برو جبهة جنگ و او از ترس، گريه کند اين گرية ضعف است. يا مثلاً به کسي بگويند براي تحصيل بايد از وطن و پدر و مادرش دور شود و او از اين موضوع ترس داشته باشد و گريه کند، اين گرية ضعف است. اما گرية مثبت را شايد بتوان به پنج شاخه تقسيم کرد؛

۱- گرية عقيدتي

گاهي اعتقادات، انسان را به اشک وا مي دارد، اين مطلب ريشه در قرآن دارد؛ وقتي اين آيه بر نبي مکرم اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد: «تَري أعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ»[۲]؛ شما مي بينيد اشک مؤمنان جاري مي شود.[۳] همچنين وقتي آيه «إنَّکَ مَيّتٌ وَ إنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[۴]؛ پيامبر تو مي ميري، مردم هم مي ميرند نازل شد، پيامبر خيلي گريه کرد. وقتي سوره نصر نازل شد؛ «اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ وَالفَتْح….» عموي پيامبر، عباس اين آيه را شنيد شروع کرد به اشک ريختن.[۵]

۲- گرية عاطفي

بُکاءُ رَحمه؛ گرية رحمت يعني اشکي که بر اساس عواطف و احساسات انسان رقّت قلب پيدا مي کند و براي چيزي گريه مي کند، اين طبيعت همة بشر است. حتي اگر کسي مسلمان هم نباشد و قساوت قلب نداشته باشد وقتي يک صحنة غم انگيز مي بيند يا مي شنود اشک مي ريزد. مثلاً بچه اي که از گرسنگي در بغل مادرش جان مي دهد هر کسي را متأثر مي کند، کسي که در بغل پدرش شهيد مي شود مثل آن جرياني که در فلسطين پيش آمد، هر کسي که در تلويزيون آن صحنه را ديد متأثر شد. فيلمي که يک صحنة غم انگيز را نشان مي دهد افراد را به گريه مي آورد.

علامات شقاوت

چشم، مجراي اشک وابسته به قلب و باطن انسان است، نمي تواند بي تقاوت باشد مگر کسي که منشأ اين چشمه را خشک کند. در اين رابطه حديث هم داريم پيامبر فرمود: مِنْ عَلاماتِ الشَّقاءِ؛ چهار چيز نشانة شقاوت و بدبختي است: ۱- جُمُودَ العَيْنِ؛ خشکي چشم. ۲- وَ قَسْوَهُ القَلْبِ؛ قساوت قلب. ۳- شِدَۀُ الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الدُّنيَا؛ حرص زدن و چسبيدن به دنيا. ۴- وَ الإصرَارُ عَلَي الذَّنبِ[۶]؛ گناه روي گناه. و الّا هر انسان عاطفي به طور طبيعي در مسائلي که مصيبت گونه باشد متأثر مي شود چه ببيند و چه بشنود.

داستان ها و شواهد پيرامون گريه اهل بيت عليهم السلام

مورد اول: من چند مثال براي شما مي زنم: پيغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پسري به نام ابراهيم داشت، هيجده ماهش بود يعني يک سال و شش ماه داشت که مُرد - بچة يک سال و شش ماهه اول شيرين زباني اش است. تازه به حرف آمده، کمي راه افتاده - پيغمبر خيلي متأثر شد، در تشييع جنازه اش گريه مي کرد عايشه اعتراض کرد: يا رسول الله، چرا گريه مي کنيد؟ فرمود: «لَيْسَ هَذَا بُکاءً وَإنَّما هَذِهِ رَحمَهٌ»؛ اين اشک رحم است، اين اشک دل سوختن است، قلبم مي سوزد و اشکم جاري مي شود من نمي توانم جلوي اين گريه را بگيرم. بعد فرمود: «مَنْ لايَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ»[۷] کسي که رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نمي کند. لذا اين يک شاهد؛ در منابع اهل سنت هم آمده که پيغمبر اشک ريخت.

مورد دوم: جعفر ابن ابي طالب شهيد شد؛ جعفر برادر اميرالمؤمنين علیه السلام است، او در جنگ موته شهيد شد. پيغمبر در بعضي از جنگ ها نبوده است از جمله جنگ موته. پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مدينه بود او از طريق غيب با خبر شد که جعفر برادر اميرالمؤمنين شهيد شده است، پيغمبر داشت در مسجد براي مردم تعريف مي کرد و اشک مي ريخت که اميرالمؤمنين علیه السلام از در مسجد وارد شد. حضرت فرمود: ساکت باشيد برادرش دارد مي آيد - داغ برادر سخت است- ساکت باشيد که متوجه نشود. اميرالمؤمنين علیه السلام وارد شد وقتي نگاهش به چهرة پيغمبر و اصحاب افتاد ديد چهره حضرت عادي نيست. گفت: يا رسول الله چه شده؟ من برادر در سفر دارم، اتفاقي افتاده؟ پيغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا به تو صبر دهد، برادرت به شهادت رسيد. هر دو شروع به گريه کردن نمودند اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: کمرم شکست؛ تعبيرش اين است: «انفَصَمَ ظَهري»؛ داغ برادرم جعفر در کمر من جدايي انداخت؛ يعني پشت و پناهم از بين رفت. مردم به خانه اش آمدند، منظور من اينجاست رسول خدا به خانة اسماء آمد، عبدالله بن جعفر بچه بود، او را روي زانوي مبارکش نشاند، دست روي سرش کشيد و گريه کرد. به حضرت زهرا علیها السلام دستور داد سه روز براي خانة اسماء غذا ببرند که در خانه غذا درست نشود تا اسماء بتواند عزاداري کند. اين هم يکي ديگر از شواهد تاريخي است، حضرت نفرمود گريه نکنيد.

مورد سوم: شهادت حمزه سيدالشهداء علیه السلام ؛ وقتي حمزه در احد شهيد شد پيغمبر کنار جنازه اش آمد و گريه کرد. آمد مدينه ديد از همة خانه ها صداي گريه مي آيد، عزاست اما حمزه گريه کن ندارد. پيغمبر فرمود: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَابَوَاکِيَ لَهُ»؛ عمويم حمزه کسي ندارد که برايش گريه کند. زنان مدينه وقتي شنيدند که پيغمبر ناراحت شده، همة مجلس هايشان را تعطيل کردند و آمدند براي حمزه گريه کردند.[۸] اين هم يکي از شواهد تاريخي است. اينها فقط در کتاب هاي ما نيست در منابع اهل سنت هم هست.

مورد چهارم: پيغمبر خدا کنار قبر مادرش آمد، مادرش چه وقت از دنيا رفته است؟ پيغمبر شش ساله بوده است. حدود سي - چهل سال بود که پيغمبر مبعوث شده بود، کنار قبر مادرش آمد: «زارَ قبرَ امّهِ فَبَکي وَاَبْکي مِنْ حَوْلِهِ»[۹] صورت روي قبر مادر گذاشت و اشک ريخت، بعد از چهل سال! مادرش است دلش مي سوزد. اميرالمؤمنين علیه السلام شب مي رفت کنار قبر حضرت زهرا علیها السلام گريه مي کرد. حضرت زهرا علیها السلام مي آمد کنار قبر حمزه و گريه مي کرد.

پس دقت بفرماييد ما پنج نوع گريه داريم: ۱- گرية عقيدتي؛ ۲- گريه عاطفه و احساسات. وقتي کسي بشنود يک طفل شش ماهه در بغل باباش جان داده، تشنه بوده، متأثر مي شود. مگر انسان چقدر مي تواند عواطف و احساساتش را خاموش کند. در عربستان در تشييع جنازه هاي وهّابي ها - گاهي من بوده ام- هيچ کس گريه نمي کند، مي گويند گريه حرام است. گاهي انسان مي بيند کسي در اثر تصادف پدر و يا برادر و يا فرزندش را از دست داده اما چون آنها مي گويند گريه حرام است گريه نمي کند؛ ولي واقعاً دارد منفجر مي شود.

آثار گريه بر مصائب

اين گريه يک نوع آرامش مي آورد، اين اشک يک سروري مي آورد، لذا روايت داريم که امام حسين علیه السلام فرمود: من کشتة اشک هستم هيچ کسي با غم و اندوه به زيارت نمي آيد مگر اين که خدا او را با خوشحالي نزد اهل و عيالش برمي گرداند.[۱۰] وقتي پيش خانواده اش برمي گردد خوشحال است؛ يعني احساس سبکي مي کند. ديده ايد وقتي انسان کسي را از دست مي دهد مي گويند بگذاريد گريه کند جلوي گريه اي را نگيريد؛ چون آرامش مي آورد. مي خواهم اين بحث براي شما روشن شود که چرا ما براي امام حسين علیه السلام گريه مي کنيم. امام حسين عليه السلام نياز به اشک ما ندارد اما براي اين گريه دليل داريم.

۳- گريه فضيلت طلبي (عدم حضور)

گاهي گريه، گرية فضيلت طلبي است يعني فضيلتي از انسان فوت شده باشد؛ مثل پدر و مادر خوب، استاد خوب بعد انسان غصه مي خورد. مثلاً چرا امروز امام حسين عليه السلام نيست؟ چرا ما زماني هستيم که امام حسين عليه السلام را درک نکرده ايم؛ «اللَّهُمَّ إنَّا نَشکُو إلَيْکَ غَيْبَهَ نَبِيِّنا»[۱۱] مگر در دعاي افتتاح نمي گوييد: خدايا، ما گريه و شکوه مي کنيم که چرا پيغمبر نيست تا از او استفاده کنيم؟ مگر در دعاي ندبه نمي گوييد:«مَتي تَرانا وَنَراک»؛ کي ما تو را مي بينيم و تو ما را مي بيني؟ شما ديده ايد يک جواني مثلاً شب عروسي اش است پدرش را از دست داده، دلش مي خواهد پدرش در مجلس عروسي اش باشد، همه خوشحالند اما اين جوان آن شب يک نگاهي به جمعيت مي کند اشک در چشمانش حلقه مي زند، مي گويند: آقا مجلس عزا که نيست! مي گويد: مي دانم اما دلم مي خواست بابام در اين مجلس مي بود. اين گرية فقدان است. وقتي پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از دنيا رفت اميرالمؤمنين علیه السلام اشک مي ريخت و مي فرمود: «يا رَسُولَ الله لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ ما لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِک»[۱۲]؛ يا رسول الله، گريه مي کنم شما که رحلت کرديد، وحي تمام شد، ديگر آية قرآن نازل نمي شود - چون با مرگ پيغمبر قرآن تمام شد- چيزي با مرگ شما از بين رفت که ديگر نمي آيد و آن هم وحي است. چون بر امام وحي نازل نمي شود ممکن است با فرشته سخن بگويد؛ ولي وحي فقط بر پيغمبر نازل مي شود.

گاهي انسان گريه مي کند که چرا ما کربلا نبوديم چرا ما روز عاشورا نبوديم که صداي «هَل مِنْ ناصر» او را بشنويم و امام را ياري کنيم. خيلي ها بودند که اين آرزو را داشتند؛ جابر روز اربعين آمد کربلا و گريه کرد: يا اباعبدالله، من نبودم شما را ياري کنم. «يا لَيتَنا کُنّا مَعَک فَنَفوزُ فوزاً عظيماً». مگر موقع آب خوردن نمي گوييم کاش ما بوديم فائز مي شديم. «عبيدالله حر جوفي» امام حسين علیه السلام را ياري نکرد، بعداً آمد کربلا شروع کرد گريه کردن، خطاب به خودش کرد و گفت: توفيق نداشتي، اگر امام را ياري کرده بودي در قيامت از دست مادرش حضرت زهرا علیها السلام شفاعت مي گرفتي. پس گريه نوع سوم گرية عدم حضور است مثلاً چرا امام حسين عليه السلام نيست؟ چرا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در بين ما نيست؟ چرا روز عاشورا من نبودم.

۴- گرية معرفت (معصيت زدايي)

چهارم اشک معرفت و اشک صفاتي است، مثلاً گريه مي کنم چرا امام حسين علیه السلام اين قدر خوب بود و من اين قدر بد هستم؟! چرا امام حسين علیه السلام اين قدر صبور بود و من اين قدر کم صبر هستم؟! چرا امام حسين علیه السلام مظهر نماز و ايثار بود و من در نماز اين قدر سست و کاهل هستم؟! بنابراين گرية نوع چهارم گرية معصيت زدا است؛ يعني چرا من بدم؟ چرا من گناه مي کنم؟ چرا نور امام حسين علیه السلام در دل من نيست؟ چرا نور خدا در دل من نيست؟ اين اشک هم اشک طبيعي است. اين که گفته اند اشک بر اباعبدالله گناه را مي برد معنايش اين است، نه اينکه بيمة گناه است. اين که شما گريه کنيد بعد گناه کنيد و بگوييد اين با آن پاک مي شود، خير چنين نيست.

تمثيلي براي تبديل سيئات به حسنات

مثلاً شما کود را پاي گل مي ريزيد، مي گويند آقا، اين بوي بد مي دهد، متعفن است چرا اين کود را اينجا آورديد؟ مي گوييد: صبر کنيد کود تبديل به بوي خوش مي شود. يک مدتي که مي گذرد اين کود جذب خاک مي شود، کم کم اين گل از اين کود ارتزاق مي کند و يک ماه الي سه ماه ديگر وقتي توي باغ مي رويد، مي گوييد عجب بوي گلي! ديگر بوي کود نيست. اينجاست که مي گويند: «إنَّ الحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات»[۱۳] اين که قرآن مي فرمايد: حسنات، سيئات را از بين مي برد و يا «يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[۱۴]؛ خدا بدي را به خوبي تبديل مي کند، معنايش اين نيست که شما دروغ بگوييد، به جاي آن راست مي نويسند، خير چنين نيست. مثل اين است شما کود را بياوريد بو بکشيد، بعد بگوييد بوي عطر مي دهد؛ يعني کود مي رود جزء گل و بوي گل مي گيرد. دروغگو وقتي در زندگي اش دروغ و معصيت است آيا اشک بر امام حسين علیه السلام اينها را مي زدايد؟ شما کلمه تبديل را چه وقت مي گوييد؟ وقتي مي گوييد اين ماشين را تبديل کردم، به چه معناست؟ يعني آن ماشين را دادم و ماشين بهتر گرفتم. تبديل، قسم چهارم است. اشکي که تبديل مي کند، اشکي که تغيير مي دهد، اشکي که تحول ايجاد مي کند، اين اشک گناه زداست.

گرية با صدق بر جان ها زند تا که چرخ و عرش را گريان کند

گرية بي صدق بي رونق بود ديو زان بر گريه اش خندان بود

گرية با صداقت، گرية شوينده است.

۵- گريه بر مظلوم

خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «لا يُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَولِ إلّا مَنْ ظُلِمَ».[۱۵] خدا دوست ندارد داد و فرياد بزنيم اما مي گويد مردم، در يک جا فرياد زدن اشکالي ندارد و آن جايي است که به کسي ظلم شده است. خداوند در قرآن به صراحت فرياد مظلوم را ذکر کرده است. چگونه مي شود انسان مظلومي را ببيند ساکت بنشيند، گاهي بايد مظلوم را با اشک ياري کرد. حضرت زهرا علیها السلام مظلوم را با چه ياري کرد؟ ۷۵ روز يا ۹۵ روز بعد از رحلت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد بقيع گريه کرد، اُحد رفت گريه کرد. اين گريه صرفاً بر فقدان پيغمبر نبود؛ بلکه به خاطر فقدان پيامبر و ظلم هايي که به اميرمؤمنان عليه السلام شده بود. بنابراين ما پنج قسم گريه داريم: عقيدتي، عاطفي، فضيلت طلبي، گناه زدا و گريه بر مظلوم. که چهار قسم آن در واقعة کربلا هست.

دليل گريه بر امام حسين عليه السلام

چرا ما بر اباعبدالله اشک مي ريزيم؟ ۱- چون اباعبدالله مظهر اعتقادات ماست، امامت جزء لاينفک دين ماست. ۲- اباعبدالله مظهر فضيلت است بر فقدان فضايل اشک مي ريزيم. ۳- گريه مي کنيم به خاطر اين که دلمان براي اباعبدالله مي سوزد که حتي شيرخوارش را با تير سه شعبه سيراب کردند. ۴- مظلوم واقع شدند. شما هر کدام از آنها را در نظر بگيريد عزاداري دارد. سيد بن طاوس مي فرمايد: اگر به ما فرمان عزاداري نمي دادند عاشورا جشن داشت. بعد حفظ عاشورا جشن دارد اما بعد مصيبتي آن چنين نيست. اگر تير به دست کسي بخورد شما متأثر مي شويد. چگونه ممکن است جلوي چشم انسان بچه اي قطعه قطعه شود آدم ساکت بنشيند و به حال آن اشک نريزد. اين گريه ها، گرية ضعف نيست، گرية بيچارگي نيست، اين است که گرية بر امام حسين علیه السلام اين قدر ثواب وارد شده است.

ثواب زيارت امام حسين عليه السلام

راوي مي گويد: خدمت آقا امام صادق عليه السلام رفتم، ديدم آن حضرت دارد نماز مي خواند و در سجدة نماز براي زوّار قبر امام حسين علیه السلام دعا مي کند، مي گويد: خدايا اگر در اين مسير پول خرج کرده اند به جاي آن به آنها پول بده، اگر اذيت شده اند به جاي آن آرامش بده، خدايا به کساني که به زيارت قبر حسين علیه السلام رفته اند به آنها هر چه مي خواهند بده، حاجاتشان را برآورده کن. معاويه ابن وهب مي گويد: وقتي دعاي امام تمام شد به حضرت گفتم: آقا براي چه کساني دعا مي کنيد؟ فرمود: براي کساني که قبر حسين عليه السلام را زيارت مي کنند. گفتم: آقا برايشان خيلي ثواب گفتيد. حضرت فرمودند: کساني که در آسمان براي زائران قبر امام حسين علیه السلام دعا مي کنند بيشتر از زميني ها هستند، فرشته ها دعا مي کنند. بعد فرمود: دلت نمي خواهد با ملائکه مصافحه کني؟ - اگر ملائکه انسان را لمس کند خيلي خوب است، اما اگر شيطان انسان را لمس کند اين خيلي بد است. اگر ملائکه آدم را لمس کند قلب او فرودگاه فرشته مي شود- وقتي حضرت فرمود: مي خواهي با ملائکه مصافحه کني؟ گفتم: بله آقا. فرمود: برو زيارت جدّم حسين.

امام رضا عليه السلام فرمود: «مَنْ زارَ قَبْرَ أبي عَبدِالله عليه السلام بِشَطِّ الفُراتِ کَمَنْ زارَ اللهَ فَوْقَ عَرْشِهِ»[۱۶]؛ کسي که اباعبدالله علیه السلام را زيارت کند مثل کسي است که خدا را زيارت کرده. من برداشتم اين است که ائمة ما مي خواهند راجع به امام حسين علیه السلام يک فرمان بسيج عمومي بدهند، يعني بگويند هر کسي با هر گرايشي حتي اگر مسلمان هم نباشد اگر براي امام حسين عزاداري کرد ما به او اجر مي دهيم. چرا؟ چون مي خواهند ياد امام حسين عليه السلام زنده بماند. شما دقت کنيد وقتي حضرت ابراهيم علیه السلام به مکه آمد آنجا بيابان بود، همسر و فرزندش را آورد و آنجا گذاشت، سرزميني که سرزمين «لم يزرع»، نه آب بود، نه غذا و نه آباداني؛ بلکه بياباني صاف بود بعد يک دعا کرد: خدايا کاري کن اينها پيش مردم محبوب شوند، قلب هاي مردم را به اينها جذب کن. قرآن کريم مي فرمايد ابراهيم علیه السلام اين گونه دعا کرد: «رَبَّنا…فَاجْعَلْ أفْئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيْهِمْ»[۱۷] خدايا! قلب هاي مردم را به طرف اينها بکش، نفرمود جسم هايشان را بلکه قلب هايشان را اين را گفت و رفت.[۱۸]

چگونگي دعوت مردم به حج توسط حضرت ابراهيم

بعضي نوشته اند سي سال بعد آمد کعبه را ساخت. چهار متر و خورده اي ديوار بالا آورد، الآن کعبه چهارده متر و خورده اي است، منتها اولين بنايش چهار متر بود. وقتي کعبه را ساخت خدا به او گفت: ابراهيم اعلام کن مردم به مکه بيايند. گفت: خدايا چه گونه اعلام کنم؟ گفت: يک سنگ زير پايت بگذار روي آن برو و بايست و داد بزن: اي مردم دنيا اي اهل عالم، بياييد حج خانه خدا. گفت: خدايا در اين بيابان صداي من چگونه به مردم عالم مي رسد؟ خودم مي شنوم و اين زن و بچه ام و چهار قبيله اي که دور آن جمع شده اند. خدايا! من چگونه به مردم عالم برسانم که حج بيايند؟ خطاب شد: تو فرياد بزن ما صدايت را مي رسانيم: «أذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَج»[۱۹] فرياد بزن. حضرت ابراهيم آمد اعلام کرد که مردم حج بيايند[۲۰] و رفت.

عظمت مراسم حج و آثار آن

حال شما ببينيد مردم براي زيارت کعبه چه مي کنند! اين را خدا خواسته است، هر کس آنجا مي رود بايد بين صفا و مروه بدود خواه رئيس جمهور باشد، حاکم باشد، عالم باشد، فقير يا پولدار باشد بايد هروله کند، بدود. اين هروله کردن و دويدن تکبر را مي ريزد. در روايت داريم چرا بايد دويد؟ چون تکبر و غرور را مي ريزد. آقا هر کس که هستي، فقط با دو حولة سفيد بايد در صفا و مروه دويد، بين صفا و مروه حتماً بايد با لباس احرام باشد. مثل طواف مستحبي هم نيست که آدم مي تواند بدون احرام آنجا حرکت کند بلکه وقتي آنجا وارد شديد بايد با لباس احرام باشيد فقط با دو حوله سفيد؛ حتي اگر ژنرال و رئيس جمهور هم باشيد بايد هفت مرتبه بدوي، خدا اين را قرار داده است: «إنَّ الصَّفا وَالمَروَهَ مُنْ شَعائِرِ اللهِ»؛ صفا و مروه از شعائر الهي است، «فَمَنْ حَجَّ البَيْتَ أوِ اعتَمَرَ»[۲۱]؛ هر کس به اين خانه مي آيد بايد اينجا بدود. خداوند آن را محبوب کرده، يک تکه سنگ سياه را خدا محبوب کرده. سنگ به خودي خود که اعتباري ندارد آن را در رکن حجر کار گذاشت، حال شما وقتي آنجا مي رويد، ببينيد چه خبر است؟! مردم براي حجر الاسود چه مي کنند؟! يک تکه سنگ سياهي که در طول تاريخ قسمت هاي عمدة آن هم از بين رفته و يک قسمت هايي از آن باقي مانده حال مردم براي استلام اين سنگ چه مي کنند! خدا اين سنگ سياه را محبوب قرار داد. برادران عزيز، خدا حسين را محبوب قرار داد کربلا را محبوب قرار داد، خاک آنجا را و سجدة بر آن خاک و قبّة امام حسين را محبوب قرار داد.

توسل امام هادي عليه السلام به امام حسين عليه السلام

امام هادي عليه السلام مريض شد، افرادي را کربلا فرستاد که براي من دعا کنيد. خودش امام است، حجت خداست. وقتي به آن حضرت مي گويند: آقا چرا خودتان که امام هستيد دعا نمي کنيد! مي فرمايد: زير قبة جدم حسين علیه السلام دعا مستجاب است ؛ «إنَّ الْاجابَۀَ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ الشَّفاءَ فِي تُرْبَتِهِ».[۲۲] پس اين همه ثواب زيارت و اين همه ثواب گريه و اين همه ثواب برگزاري مجالس براي امام حسين علیه السلام براي چيست؟ چون خدا مي خواهد نام امام حسين علیه السلام بماند. کسي که اشک مي ريزد و اقامة عزا مي کند اين نه تنها منعي ندارد بلکه به آن فرمان داده شده است.

شهداي کربلا از شعائر الهي

کساني که به اين عزاداري و اين گريه اشکال مي کنند و آن را منع مي کنند مفهوم عزاداري را متوجه نشده اند، مفهوم تعظيم شعائر را متوجه نشده اند. در سابق وقتي کسي حج مي رفت گاهي با خودش شتر و گوسفند مي برد تا آنجا قرباني کند - امروزه آنجا خريداري مي کنند،- آنها روي آن شتر يا گوسفند علامتي مي گذاشتند که مثلاً اين شتر مال قرباني است؛ يعني به اصطلاح کسي نمي تواند آن را خريد و فروش کند، اين شتر را بايد براي قرباني ببريم. در سابق از مدينه يا از اطراف مدينه قرباني را با خودشان مي بردند. قرآن مي فرمايد: ما اين شتر را از شعائر الهي قرار داديم؛ «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللهِ»[۲۳]. «بُدنَ» به معناي شتر است، کسي که مي خواهد مکه برود آن شتري را که مي خواهد آنجا قرباني کند از شعائر الهي است. بعد در آية ديگر مي فرمايد: «وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإنَّها مِنْ تَقْوَي القُلُوبِ»[۲۴] شعائر الهي را بايد حفظ کنيم «شعائر» از «شعار» مي آيد؛ يعني آن شعور و درک و چيزي که علامت و نشانة خداست. چگونه شتري را که علامت گذاشته اند نشانة خدا مي شود بايد حفظ شود! هر کسي که مني مي رود بايد قرباني کند! اما هفتاد و چند انسان برگزيده را که در يک روز در يک سرزمين سر از بدن هايشان جدا شده، اين از شعائر الهي نيست؟ آيا امام صادق عليه السلام نبايد اشک بريزد؟! آيا امام رضا علیه السلام نبايد سفارش کند؟!

سيره ائمه هنگام فرارسيدن محرم

امام رضا عليه السلام فرمود: «انَ اَبي اِذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لايُري ضاحِکاً وَ کانَتِ الْکِاَّبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتّي يَمْضِيَ مِنْهُ عَشْرَةُ اَيّامٍ، فَاِذا کانَ الْيَوْمُ العْاشِرُ کانَ ذلِکَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ … »[۲۵]؛ وقتي محرم مي شد کسي پدرم را از اول محرم تا روز عاشورا خندان نمي ديد و هر روز بر حزنش افزوده مي شد و در روز عاشورا پي در پي اشک بر گونه هايش سرازير بود.

ويژگي اشک بر حسين عليه السلام

من امروز اين چند جمله را عرض کردم براي اين که اهميت عزاداري روشن شود و پاسخي باشد به شبهاتي که بعضي دربارة گرية بر امام حسين علیه السلام وارد مي کنند. ما در اين زمينه روايات زيادي از معصومين علیهم السلام داريم، حتي از شخص پيغمبر که سيرة آن حضرت بوده است. مرحوم علامه اميني در «سيرَتنا و سُنّتنا» شواهد و رواياتي را آورده که پيغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در تشييع جنازة عبدالمطلب، ابوطالب، فاطمه بنت اسد، کنار قبر حمزه، کنار بدن حمزه، کنار بدن فرزندش ابراهيم اشک ريخته و گريه کرده است و فرمود: «مَنْ لايَرْحَمْ لَايُرْحَمْ»[۲۶]؛ کسي که در زندگي اش رحم نباشد خدا هم به او رحم نمي کند. اشک يک چيز طبيعي و ميل طبيعي است. اين اشک، اشک عظمت است، اشک ابهت است، اشکي است که سرور، شادي و انقلاب دروني براي انسان مي آورد. قلب احساس مي کند با اين اشک از گناه شسته مي شود، ميل به عبادت پيدا مي کند، ميل به بندگي پيدا مي کند. از روضه هاي امام حسين علیه السلام که بيرون مي آيد مي فهمد که ديگر دلش نمي خواهد دروغ بگويد، دوست ندارد چشمش به نامحرم بيفتد؛ چون براي امام حسين علیه السلام اشک ريخته. اين اشک سازنده است، اين اشک مخرب نيست، اين اشک صرفآً بر مصيبت و مظلوميت نيست، اين اشک، اشک معرفت و حضور و اشک درک و احساس ارتباط با اباعبدالله است.

روضه عطش

روز اول ماه محرم است، بياييد همين امروز از همين جا به آقايمان عرض سلام بدهيم. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر نتوانستيد به زيارت جدم اباعبدالله علیه السلام برويد، سه مرتبه رو کنيد به طرف قبله و بگوييد: «صَلَّي اللهُ عَلَيْک يا اباعبداللهِ». در نقل ديگر دارد: پشت بام برويد، از بلندي حداقل يک سلام بدهيد: «السلام عليک يا اباعبدالله». يکي از بزرگان نمازش که تمام مي شد بعد از تسبيحات مي گفت: «السلام عَلَيکَ يَا أباعَبدِاللهِ». به او گفتند: آقا، آيا اين جزء تعقيبات نماز در جايي سفارش شده است؟ فرمود: نه، اما ما همة دين را از امام حسين علیه السلام داريم اين نماز را از امام حسين علیه السلام داريم؛ «أشْهَدُ أنَّکَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاه». پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «حُسَينٌ مِني وَأنا مِن حُسَين».[۲۷] نماز ما، دين ما از کربلا محفوظ ماند، از خون امام حسين علیه السلام محفوظ ماند. من مي گويم: «السلام عَلَيکَ يَا أباعَبدِاللهِ» به عنوان اين که يادم باشد دين ما با عاشورا و کربلا با هم گره خورده است. ما هم امروز از کنار حرم کريمة اهل بيت دل هايمان را روانة کربلا مي کنيم. عجب نامي است کربلا؛ کرب و بلا. عجب نامي است يادآور تشنگي، يادآور مصيبت.

«السلام عليک يابن اميرالمؤمنين، و ابن سيد الوصيين، السلام عليک يابن فاطمه، سيده نساء العالمين».

کربلا؛ يعني کمال بندگي

کربلا؛ بعني رها در زندگي

کربلا؛ يعني نداي العطش

روي لب ها ردّ پاي تشنگي

کربلا؛ يعني حضور فاطمه

پيش سقّا در کنار علقمه

کربلا؛ يعني علي اصغر شدن

تشنه بر دوش پدر پرپر شدن

کربلا؛ بوي خدايي مي دهد

عطر ناب آشنايي مي دهد

کربلا؛ يعني وداع زينبين

پشت خيمه با گل زهرا حسين

السلام اي تشنه کام کربلا

السلام اي خامس آل عبا

اي لبانت بوسه گاه فاطمه

اي خجل از تو فرات و علقمه

بر لب دريا لبت خشکيده بود

از عطش کي اصغرت خوابيده بود

کربلا خيلي معنا دارد؛ اما يک معنا در کربلا خودش را خيلي نشان مي دهد: آن هم معناي تشنگي اباعبدالله علیه السلام است. نمي دانم تشنگي چقدر سخت بوده، همين قدر بگويم بيش از سي و پنج سال بعد از حادثة عاشورا هر وقت نگاه امام سجاد علیه السلام به آب مي آفتاد گريه مي کرد، صدا مي زد: «قُتِلَ ابْنَ رَسول الله عَطشاناً»[۲۸]؛ مردم بابام را کنار آب با لب تشنه کشتند. لَا حوْلَ وَلا قُوّه إلّا بالله العلي العَظيم.

[۱] بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۵؛ عيون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۹۹، اقبال، ص ۵۴۴٫

[۲] مائده، ۸۳

[۳] تفسير نمونه، ج ۵، ص ۵۶

[۴] زمر، آيه ۳۰٫

[۵] تفسير نمونه، ج ۲۷، ص ۳۹۵٫

[۶] الکافي، ج ۲، ص ۲۹۰؛ وسائل الشيعه، ج ۱۵، ص ۳۳۷٫

[۷] وسائل الشيعه، ج ۳، ص ۲۸۱؛ بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۱۵۱؛ الامالي للطوسي، ص ۳۸۸٫

[۸] من لا يحضره الفقيه، ج ۱، ص ۱۸۳؛ وسائل الشيعه، ج ۳، ص ۲۸۴؛ بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۰۴٫

[۹] مسکن الفؤاد، ص ۱۰۴؛ ارمغان شهيد، ص ۹۰٫

[۱۰] قال الحسين انا قتيل العبره قتلت مکروبا و حقيق علي الله ان لا ياتيني مکروب قط الارده الله او اقبله الي اهله مسرورا (بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۷۹؛ ثواب الاعمال و عقاب العمال، ص ۹۸؛ کامل الزيارات، ص ۱۰۹٫

[۱۱] صحيفه علويه، ص ۳۲۶٫

[۱۲] نهج البلاغه، حکمت ۲۳۵؛ امالي المفيد، ص ۱۰۳٫

[۱۳] هود، ۱۱۴٫

[۱۴] فرقان، ۷۰٫

[۱۵] نساء، ۱۴۸٫

[۱۶] التهذيب، ج ۶، ص ۴۵؛ وسائل الشيعه، ج ۱۴، ص ۴۱۱؛ مستدرک، ج ۱۰، ص ۲۵۰٫

[۱۷] ابراهيم، ۳۷٫

[۱۸] تفسير نمونه، ج ۱۰، ص ۳۶۳٫

[۱۹] حج، ۲۷٫

[۲۰] تفسير نمونه، ج ۱۴، ص ۶۹٫

[۲۱] بقره، ۱۸۵٫

[۲۲] وسائل الشيعه، ج ۱۴، ص ۴۵۲٫

[۲۳] حج، ۳۶٫

[۲۴] حج، ۳۲٫

[۲۵] بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۴: مسند الامام الرضا، ج ۲، ص ۲۷؛ امالي الصدوق، ص ۱۱۱

[۲۶]من لا يحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۸۰؛ اتلتهذيب، ج ۲، ص ۳۲؛ وسائل الشيعه، ج ۳، ص ۲۸۱٫

[۲۷] بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۱؛ الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۷؛ اعلام الوري، ص ۲۱۷٫

[۲۸] وسائل الشيعه، ج ۳، ص ۲۸۲؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۹؛ اللهوف،



فرم در حال بارگذاری ...

رایحه وصل

موضوعات

  • همه

نحوه نمایش نتایج:

وبلاگم اسلحه من است ... خدایا آماده ی جهادم ...یاعلی

به سراغ وب من میایی با دل و ذکر بیا مبادا که ترک بردارد شیشه ی آینه و ایمانم

گالری

  • بچه شیعه
  • بچه شیعه
  • چرا طلبه شدی ؟
  • من و مکه و مولا
  • من و مکه و مولا

Random photo

بچه شیعه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آخرین نظرات

  • ریحانه سادات  
    • وصال
    در آسیب شناسی غناء و موسیقی از دیدگاه قرآن و عترت
  • مصطفی نجات بخش در بچه شیعه
  • رد پای یک طلبه  
    • رد پای یک طلبه
    در احادیث در رابطه با علم آموزی
  • رحیمی  
    • محدثه بروجرد
    در نماز اول وقت .حجه الاسلام حاجی امیری
  • ریحانه سادات  
    • وصال
    در گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام
  • سمیه در گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام
  • برهاني كودهي  
    • الصَّمصامُ المُنتَقِم علیه السلام
    در من و مکه و مولا
  • پایگاه پویش در رهبرا سایه ات بر سر من
  • ریحانه سادات  
    • وصال
    در من و مکه و مولا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس