متن روضه اربعین
باز آمدم ای همسفر ، ای تشنه کامم من زینبم پیروز بر گشته ز شامم
با کودکان خسته ات باز آمدم من با یک دل پر غصه و زار آمدم من
خواهم عزای روز عاشورا بگیرم شاید خدا لطفی کند اینجا بمیرم
اینجا تنت را استخوان بشکسته دیدم بر سینه ات شمر لعین بنشسته دیدم
دیدم نهاده خنجرش زیر گلویت آن لحظه دیدی من آمدم روبرویت
روز اربعین اهل بیت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالای شترها روی زمین افتادند ، یکی می گوید: حسینم ، یکی می گوید: برادرم ، یکی می گوید : پسرم ، عمه سادات زینب روضه می خواند گفت :
هُنا ذُ بِحَ الحسینَ بِسَیفِ شمرٍ هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُُهُ الجَبینا
گفت : اینجا همان جائی است که شمر سر حسینم را جدا کرد ، اینجا همان جایی بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند .
هُنا العَباسُ فی یومٍ عَبوسٍ حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِینا ً
(آمد کنار نهر علقمه ، زنها بیایید ، بنی اسد بیایید ، اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند )اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباس را کنار فرات نگه داشته شد نگذاشتند به خیمه بیاید .
هُنا ذَبَحوا لرَّضِیعَ بِسَهمٍ حِقدِ فَما رَحِمُوا الصّغارَ المُرضَعِینا
همین جا بود با تیر کینه ، سر علی اصغر شیر خوار را بریدند ، حتی به کودکان شیر خوار رحم نکردند .
هُنا مَزَقوا الخِیامَ و حَرِّ قُوها و َ قُسِّمَ فَیثُنا فِی الخائِنِینا
همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند ،اموال ما را به غارت بردند1
1. مقتل الحسین ابو مخنف ، ص 201 ، سوگنامه آل محمد ، ص 500 .
oخدا در زندگی کودکان
مریم 5 ساله از مادرش پرسید: مامان خدا كیه؟ مادر گفت: خداوند یك نیروی خیلی بزرگیه كه دنیا را آفریده. مریم پرسید: نیرو چیه؟ مادر گفت: یعنی خدا قویه، خیلی قوی. مریم پرسید: پس خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزیزم! خدا كه آدم نیست. مریم گفت: یعنی مثل اون كه دیروز توی فیلم دیدیم؟ مادر آشفته در حالی كه لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: استغفرالله! نه بچه! این حرف های زشت را نزن. خدا یك نور درخشان و بزرگه. مریم پرسید: یعنی یك لامپ خیلی بزرگ مثل اون هایی كه تو شهر بازیه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ، یعنی… و بعد مستأصل گفت: بچه چقدر سؤال می كنی برو دنبال بازی ات! مریم با نگاهی حیران و منتظر، و ذهنی پر از سؤال های بی جواب ساكت شد و در دل با خودش می گفت: یعنی خدا كیه؟! پانزده سال بعد وقتی مریم دانشجوی سال سوم دانشگاه بود به خاطر نگارش مقاله ای راجع به مبدأ آفرینش جایزه اول سمیناری را از آن خود كرد و مادر در حالی كه با تمام وجود به مریم افتخار می كرد خدا را سپاس می گفت كه دخترش جوانی عارف و خداشناس شده است. در همین حال خاطرات را مرور می كرد و متحیر بود چگونه در طول این سال ها دخترش این قدر متحول شده است. آیا او همان دختر بچه دیروز با آن سؤالات عجیب است؟
پژوهش های روان شناسان و نظریات شان در زمینه رشد دینی اطلاعات مفیدی را در اختیار ما- والدین و مربیان- قرار می دهد؛ نحوه درك و فهم كودكان و نوجوانان را از مفاهیم مجردی مثل خدا، شیطان، بهشت و… روشن می كند كه براساس آن نگرانی هایمان را در بعد تربیت دینی كاهش داده و می توانیم براساس ظرفیت فرزندمان روش های آموزشی مذهبی را در پیش گیریم. در ذیل به سیر تفكر مذهبی كودكان و نوجوانان می پردازیم.
شایان ذكر است كه این سیر با مسیر شناخت و تفكر در آمیخته است و به روشنی قابل تفكیك نیست بنابراین، این دو را در كنار هم مورد بررسی قرار می دهیم.
براساس نظریه روان شناسی«ژان پیاژه» كودكان در سنین 6-2سالگی از جهت شناخت در دوره پیش عملیاتی قرار دارند. از خصوصیات تفكر در این دوره می توان به خود محور بودن كودكان و تمركزگرایی آنان اشاره كرد. خودمحوری یعنی این كه كودك فقط از دریچه چشم خود و براساس مقدار توانایی های خود به پدیده های جهان نگاه می كند و نمی تواند دیدگاه های دیگران را مورد توجه قرار دهد. تمركزگرایی به این معناست كه كودك فقط می تواند به یك جنبه از پدیده ها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمی از پدیده ها نباشد و بعد با این شناخت آن را به بقیه موارد تعمیم دهد. پس كودك در این سنین به بخش محدودی از یك مسئله توجه می كند. كودكی كه در این مرحله از تفكر قرار دارد در مورد مجردات هم اینچنین می اندیشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، كودك وی را موجودی مادی و حتی به صورت یك انسان تصور می كند. بنابراین برای خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنین برایش خانه ای تصور می كند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهای ما نگاه می كند و مواظب ماست، یا از بهشت به زمین می آید تا كارهای ما را درست كند. یا بهشت را باغ یا پارك بزرگی می داند كه انواع وسایل بازی و خوراكی دارد و می توان در آنجا بازی كرد و خوشحال شد و یا در مورد جهنم، آن را جایی می داند كه آتش زیادی در آن وجود دارد و یا در مورد شیطان او را یك آدم زشت تصور می كند كه روی سرش شاخ دارد. البته باید متذكر شد كودك این موضوعات را براساس گفته ها و شنیده ها تصور می كند.
روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را تفكر مذهبی شهودی می نامد- دوره ای كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد. اما زمانی كه كودك وارد سن مدرسه می شود و یا به قول پیاژه وارد دوره عملیات عینی می شود كه حدود سن 11- 7 سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فكری دوره قبل را پیدا می كند. مثلاً می تواند از چند بعد به پدیده ها بنگرد و همچنین از حالت خودمحوری اش كاسته می شود.
وی سعی می كند از طریق توجیهات فیزیكی، پدیده ها را توضیح دهد. بنابراین كودكان دبستانی تلاش می كنند خدا را به عنوان یك انسان فرض كنند، یك انسان خارق العاده و اعجاب برانگیز. توجیهات آنها گاهی مادی و خام، و گاهی فوق مادی می شود. مثلاً گاهی خدا را مرئی و قابل رؤیت و به شكل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندارند و این مسئله بیانگر آن است كه كودك بین مرحله تفكر شهودی و عینی دست و پا می زند. به اعتقاد گلدمن این تفكر تا سن ? سالگی ادامه دارد اما از سن 13-9 سالگی دیدگاه كودك در مورد خدا از حالت یك انسان فوق العاده به یك موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور كلی تفكر مذهبی - عینی می خواند.
دوره سوم كه پیاژه آن را مرحله عملیات صوری می نامد مقارن با بلوغ و دوره راهنمایی تحصیلی است. كودك در این مرحله از تفكر عینی به سمت تفكر انتزاعی حركت می كند، البته این حركت تدریجی است. نوجوان، در توجیه مسائل، از خیال پردازی های كودكانه فاصله می گیرد و به طرف استقراء و قیاس های منطقی پیش می رود. در مورد علت پدیده ها فرضیاتی را در ذهن می سازد و آنها را آزمایش می كند. این فرضیات در ابتدا با عناصر مادی محدود می شود اما به تدریج این عناصر كنار گذاشته شده می شود و تفكر شكل نمادین و سمبلیك و انتزاعی می گیرد، پس فرضیاتی خارج از حوزه تجارب خود وضع می کند و با استفاده از دلایل، آن را رد می کند یا می پذیرد. گلدمن این دوره را تفكر مذهبی انتزاعی می خواند و سن آن را از 14 -13 سالگی به بعد می داند.(شایان ذكر است كه سنین یاد شده در سیر تفكر مذهبی كودك تقریبی است و تأكید می شود كه نباید به عنوان سنین قطعی در نظر گرفته شود.) در نتیجه نوجوان خدا را به صورتی سمبلیك و جزء مجردات می داند و این كه خدا طبیعتی غیرمادی و روحانی دارد. گاهی از اوقات در بین نوجوانان هنوز حالت انسان پنداری خداوند دیده می شود كه شاید بتوان آن را ناشی از پایین بودن درجه هوشی یا بی علاقگی نسبت به مسائل دینی دانست.
از مطالب مشروح فوق درمی یابیم كه تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی كودك است و هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندانمان آموزش های دینی را ارائه نماییم و اجازه دهیم كودكان دین كودكانه خود را داشته باشند و از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشكل برای آنها خودداری كنیم، چرا كه نمی توانند آن را درك كنند و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آنها از دین شود. همچنین به لحاظ عاطفی بهتر است در این سنین خداوند را با صفات رحمت و رحمانیت معرفی كنیم و نه با صفات قهریت. از تأكید زیاد و افراطی روی اجرای دقیق و صحیح برخی احكام دین و عقوبت اجرا نشدن كاملاً صحیح آنها خودداری نماییم؛ چرا كه نگارنده این سطور به عنوان مشاور موارد متعددی از مراجعین به مركز مشاوره را ملاحظه نموده كه این تأكیدات افراطی باعث ایجاد وسواس های فكری و عملی در آنها و باقی ماندن این مشكل تا سنین نوجوانی و بزرگسالی شده است. بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی تا دوره تفكر صوری به تأخیر افتد. انتظار می رود در این مرحله نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفكر و تدبر و تأمل بپذیرد و تا پایان عمر از آنها حفاظت نماید.
رهبرا سایه ات بر سر من
سلام مولای من
دوباره و باری دیگر برایت نامه می نویسم . این بار قلمم خود عاشقت شده و خود جملات من را از قلبم حس کرده و روی کاغذ زندگی حک می کند.ای ساربان دل منتظر من ! بیا که دیگر فرصتی ندارم برای زندگی،تمام نفس هایم را در راهت خرج کرده ام و قلب تکیده ام را در عشقت بخشیده ام…
بیابان را با خیال تو چون جنگلی سرسبز سپری کردم و باقدم هایم ردی از عشق جا گذاشتم تا شاید ببینی که مجنون افسانه ها به حقیقت پیوسته…آری مجنونی که تو را تا بی نهایت دوست دارد.مولای من!جمعه،تمام کوچه باغهای دلم را با اشکانم تر کردم تا بوی عشق دهند و اسفندی از چشم منتظرانت دود کردم و باقلبی پردرد به سوی آمدنت دویدم اما تو را نیافتم که نیافتم.
گامهایم سست و چشمانم به نقطه ای از جمکرانت خیره شده و تو باز گفتی که انتظار ، عشق را قشنگ تر خواهد کرد و به من گفتی بگذار عشقمان قشنگ تر از همه ی عشقان دنیا گردد زیرا که انتظار ، شوق وصال را زیاد خواهد کرد.
عشق من ، چگونه و با کدامین قلب و با کشیدن کدامین نفس،منتظرت بمانم و به امید ظهور ، روزهایم را سپری کنم!نکند بمیرم و تورا نبینم و چه دردناک است آن روز…
عشق من!بیا و اجازه بده تا با اشک دیدگانم ، گامهایت را شیتشو دهم و بگذار تا با تارهای گیسوانم ترانه ی پایان انتظار را بنوازم وقبل مردنم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم.
تقدیم به تکسوار دریای عشق : امام زمان(عج)
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمود که با زمزمه یامهدی
نذر گل نرگس صلواتی بفرست
«یامهدی»
من و مکه و مولا
یادش بخیر…
درست روز 13 رجب میلاد مولای متقیان سرور اوصیا برترین خلقت “ساقی کوثر مولا علی علیه سلام بود گز از اصفهان بردیم تا به مناسبت میلادش کام مسلمانان را شیرین کنیم اما کجا …جایی که همه بغض علی را در دل دارن و پیروانش را رافضی میدانند .
از در مروه که وارد شدیم هر بچه ای محرم شده بود و مشغول سعی بود و احرامش را مثل سنی ها بسته بود میدیدیم به او یک گز میدادیم و میگفتیم میلاد علی رضی الله مبروک . خیلی خوشحال میشدند و میگفتند مبروک مبروک .هم تبلیغ روز ولادت مولا و هم نذر ما ادا و گز اصفهان هم جهانی شد :)
بعد از آن وارد حیاط مسجدالحرام شدیم روز شکافتن مکه و شکفتن گل فاطمه بنت اسد بود رفتیم و دست بر شکاف کعبه زدیم و خدا را بخاطر اینکه مولود خانه اش را ولی ما قرار داد سپاس گفتیم .انشالله که در زمان ظهور فرزندش مهدی عج هم آنجا باشیم و دست ولیمان مولامان را بر سرمان احساس ودستشان را به نشانه بیعت بفشریم…
اَلامـه اَلزَهرا: لیلی
حکایت هایی از نواب اربعه امام مهدی عج
اللهم عجل لولیک الفرج
مترجم: احمد خوانساري
حکايت اول
شيخ طوسي نقل مي کند که شيخ حسين بن روح (رحمه الله) کتاب تأديب را به قم ( مرکز محدثان ) فرستاد و به عده اي از فقيهان قم نامه نوشت: « اين کتاب را مطالعه کنيد و در مورد آن نظر خود را بگوييد. ايشان در جواب نوشتند: تمامي آن صحيح است مگر يک مورد که درباره زکات فطره آمده که نصف صاع را طعام بايد پرداخت شود، در حالي که به نظر ما بايد يک صاع طعام مانند جو پرداخت شود. »(1)
حکايت دوم
هم چنين شيخ طوسي از ابونصر هبة الله، نوه ي نائب دوم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، از ام کلثوم دختر نائب سوم نقل مي کند که مي گفت: « جناب ابوالقاسم حسين بن روح سال هاي زيادي نماينده امام حسن عسکري (عليه السلام) بود و بر املاک آن حضرت نظارت مي کرد و اسرار آن حضرت را به رؤساي شيعه منتقل مي نمود و از ياران خاص امام بود، تا آن حد که امام مسائل خانوادگي خود را نيز به دليل انس و نزديکي که او با امام (عليه السلام) داشت به او مي گفتند… و غير از اموالي که از سوي وزيران و رؤساي شيعه مثل آل فرات به دليل موقعيت اجتماعي اش به او مي رسيد، هر ماه سي دينار نيز براي هزينه هاي شخصيِ امام مي فرستاد؛ لذا به جايگاهي بلند نزد شيعيان رسيد؛ زيرا نزديکي پدرم به امام و امانت و وثاقتش نزد امام و فضيلت و دينش را همه مي دانستند و زمينه آماده گشت تا وصايت و نيابت امام ( حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)) کتباً به او رسيد… بنابراين هيچ کس در وصايت او شک نکرد مگر کسي که او را نمي شناخت و هيچ شيعه اي در نيابت او ترديد نداشت و من اين را از چندين نفر از آل نوبخت (2) مانند ابوالحسن بن کرياء و … شنيده ام ».(3)
حکايت سوم
شيخ طوسي از برادر شيخ صدوق که هر دو برادر، به دعاي امام عسکري (عليه السلام) به دنيا آمدند و پدرشان وکيل آن امام بود، نقل مي کند که جماعتي از اهالي قم مانند عمران صفار و ديگران نقل کردند که در سال وفات پدرم علي بن بابويه در بغداد بوديم. علي بن محمد سمري نائب چهارم امام زمان در مورد او سؤال کرد. گفتيم: کتابي روايي نوشته است. حتي روزي که به سوي بغداد مي آمديم از او ( محمد سمري ) سؤالي پرسيديم و جواب داد (4) و فرمود: خداوند به شما در مورد علي بن بابويه اجر دهد که الآن از دنيا رفت. جماعت قمي ها تاريخ ساعت و روز و ماه را يادداشت کردند. پس از هفده يا هجده روز خبر رسيد که علي بن بابويه در همان تاريخي که شيخ ابوالحسن سمري فرموده بود از دنيا رفته است.(5)
همين کرامت را نيز شيخ صدوق ( فرزند علي بن بابويه ) از عده اي ديگر نقل کرده است.(6)
حکايت چهارم
شيخ صدوق از ابوعلي بغدادي نقل مي کند: « در بخارا بودم. شخصي به نام معروف بن جاوشبر ده کيسه طلا به من داد تا به دست شيخ ابوالقاسم حسين بن روح ( نائب امام زمان) برسانم. در بين راه در شهر آمل يکي از آن کيسه ها گم شد و من متوجه نشدم، تا اين که به بغداد رسيدم. آن جا متوجه شدم يک کيسه طلا گم شده است. هم وزن آن، کيسه اي تهيه کردم و نزد جناب حسين بن روح رفتم و کيسه هاي طلا را جلوي او گذاردم. فرمود: آن کيسه اي که خريدي بردار که به دست ما رسيده است. سپس همان کيسه را نشان داد که در آمل گم شده بود. نگاه کردم ديدم دقيقاً همان است. »(7)
حکايت پنجم
ابوعلي بغدادي مي گويد: همان سال در بغداد زني در مورد وکيل مولايمان سؤال کرد؟ برخي از قمي ها جناب حسين بن روح را معرفي کرده بودند. نزد جناب حسين بن روح بودم که آن زن وارد شد و به او گفت: اي شيخ، چه چيزي در دست من است؟ فرمود: هر چه همراهت است در دجله بينداز و بيا تا بگويم چه بوده است. مي گويد: زن رفت و آن را در رود دجله انداخت و برگشت، جناب حسين بن روح به کنيزش فرمود: آن کيسه را بياور و بعد رو به زن کرد و فرمود: اين همان کيسه است که در دجله انداختي، بگو: چه چيزهايي درون آن بود؟ زن گفت: شما بفرماييد. فرمود: در اين کيسه يک جفت دستبند طلا و حلقه ي بزرگ جواهر نشان و دو حلقه ي کوچک و دو انگشتر يکي فيروزه و ديگري عقيق مي باشد. بعد کيسه را باز کرد و دقيقاً همان چيزها درون کيسه بود. بسيار خوشحال شديم که به حقيقت رسيده بوديم.
حکايت ششم
شيخ طوسي از ابوالحسن دلال قمي نقل مي کند: « روزي خدمت جناب محمد بن عثمان نايب دوم (رحمه الله) رسيدم. چوبي در دستش ديدم که برخي آيات قرآن و اسامي ائمه را بر حواشي آن مي نويسد. گفتم: آقاي من اين تختّه چوب چيست؟ فرمود: براي قبرم آماده کردم تا در آن قرار داده شود و من در هر روز يک جزءقرآن درون آن مي خوانم. تاريخ و روز و ماه و سال را نيز نوشته بود که من يادداشت کردم. بعد از مدتي در همان تاريخ فوت کرد و در همان مکان دفن شد. »(8)
شيخ طوسي بعد از بيان اين قضايا مي گويد: اين قضاياي اندکي است از آنچه در مورد نواب اربعه در غيبت صغري ( 239-260ه.ق) رخ داده است… و از نايب دوم امام دلايل واضح و معجزاتي رخ داد که بصيرت شيعه را در اين امر زياد کرد و آن قضايا در نزد شيعيان مشهور است.(9)
طبرسي مي گويد: نواب اربعه به تصريح صاحب الامر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و نصب نايب قبلي امور را بر عهده مي گرفتند و شيعيان تنها پس از مشاهده ي معجزاتي از هر کدام که دلالت بر راست گويي و صحت بابيت آن ها داشت، گفتارشان را مي پذيرفتند.(10)
گفتني است نايب اول، وکيل خاص امام هادي (عليه السلام) و سپس امام عسکري (عليه السلام) بوده است که بعد به نيابت امام زمان (عليه السلام) نيز مفتخر مي گردد و نايب دوم نيز چنان که گذشت روايتي صريح در مورد نيابتش از امام عسکري وجود دارد؛ بنابراين روشن شد که اثبات نيابت نواب اربعه چگونه بوده و ابتدا و انتهاي آن نزد شيعيان و بزرگان شيعه به چه کيفيتي بوده است.
پي نوشت ها :
1.شيخ طوسي، الغيبة، ص 240
2.آل نوبخت، خاندان جليل القدري بودند که نايب سوم امام زمان يعني ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي در آن رشد نمود و از اين خاندان دانشمندان زيادي در رشته هاي مختلف علمي به خصوص در علم کلام بيرون آمده اند. اين خاندان، ساليان متمادي رياست کلام، ستاره شناسي و … را ميان شيعيان بر عهده داشت.
3. شيخ طوسي، همان، ص 227
4.مراد اين است که با همه کهولت سن هنوز مشغول کار علمي است.
5.شيخ طوسي، الغيبة، ص 243
6.شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، ص 518
7.نعماني، الغيبة، ص 242
8.شيخ طوسي، الغيبة، ص 222
9.همان، ص 221
10.طبرسي، احتجاج، ص 297
منبع مقاله :
سند، شيخ محمد؛ (1391) نيابت امام زمان (عج) در دوران غيبت، ترجمه احمد خوانساري، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول